مجموعه شعر عاشقانه زیبا

ویکی ناز

آمار سایت
آمار مطالب
کل مطالب : 2235
کل نظرات : 763
آمار کاربران
افراد حاضر : 3
تعداد اعضا : 391

کاربران آنلاین

آمار بازدید
بازدید امروز : 1,722
باردید دیروز : 1,462
گوگل امروز : 0
گوگل دیروز : 3
بازدید هفته : 1,722
بازدید ماه : 9,796
بازدید سال : 81,287
بازدید کلی : 5,981,186
جستجو

کدهای اختصاصی

آخرین مطالب ارسالی

 

ويژه اشخاصي با سليقه اي خاص و سخت پسند

طراحي بي نظير و زيبا براي مشكل پسندان

آيا به دنبال ساعت خاص و منحصر به فرد هستيد ؟

بهترین کادو برای کسی که دوستش دارید

در رنگ های متنوع

                                                            

قيمت با تخفيف ويژه فقط 15.000 تومان

  اول کالا را دریافت کنید ،سپس مبلغ ان را به مامور پست بدهید


 

 

ساعت مچی دخترانه مدل پاریس!!!یکی از زیباترین و بهترین ساعت های مچی دخترانه عرضه شده در سال جدید است که طراحی خیره کننده آن طرفداران بسیاری را جذب کرده است

بسیار زیبا و شیک

در رنگ های متنوع

رنگ مورد نظر خود را هنگام ثبت سفارش انتخاب نمایید

قیمت فقط : ۱۵,۰۰۰ تومان

اول کالا را دریافت کنید ،سپس مبلغ ان را به مامور پست بدهید


 

 

 

مجموعه شعر عاشقانه زیبا

 

بگذار اگر اینبار سر از خاک برآرم
بر شانه ی تنهایی خود سر بگذارم
از حاصل عمر به هدر رفته ام ای ‌دوست
ناراضی ام اما گله ای از تو ندارم
در سینه ام آویخته دستی قفسی را
تا حبس نفس های خودم را بشمارم
از غربت ام اینقدر بگویم که پس‌ از تو
حتی ننشسته‌ست غباری به مزارم
ای کشتی جان حوصله کن میرسد آنروز
روزی که تو را نیز به دریا بسپارم
نفرینِ گل سرخ بر این شرم که نگذاشت
یکبار به پیراهن تو بوسه بکارم
ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار
تا دست خداحافظی اش را بفشارم
.
.
بی تو به پوچی می رسم راهی به قلبت باز کن
پیوند های کهنه را بشکن ز نو آغاز کن
دارم صدایت می زنم ، در انتظار پاسخم
اینقدر سرد و خشک نه ! گاهی برایم ناز کن
من قانعم بی معجزه اما نه این انصاف نیست
شک میکنم در بودنت حالا بیا اعجاز کن
بیزارم از دلمردگی ، از این نُت افسردگی
آهنگی از شور خودت در پرده های ساز کن
چیزی بگو اینجا کسی غیر از من و حس تو نیست
یکبار گفتی عاشقی ، این عشق را ابراز کن
هم خنده هم آهم تویی ، چاهم ولی ماهم تویی
یا پل بزن تا آسمان یا تا دلم پرواز کن

.
.
دنبال من می گردی و حاصل ندارد
این موج عاشق کار با ساحل ندارد
باید ببندم کوله بار رفتنم را
مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد
من خام بودم داغ دوری پخته ام کرد
عمری که پایت سوختم قابل ندارد
من عاشقی کردم تو اما سرد گفتی :
“از برف اگر آدم بسازی دل ندارد …”
باشد ، ولم کن با خودم تنها بمانم
دیوانه با دیوانه ها مشکل ندارد
شاید به سرگردانی ام دنیا بخندد
موجی که عاشق می شود ساحل ندارد
.
.
پشت روز روشنم شام سیاهی دیگر است
آنچه آن را کوه خواندم پرتگاهی دیگر است
شاید از اول نباید عاشق هم میشدیم
این درست اما جدایی اشتباهی دیگر است
روزگاری دل سپردن ها دلیل عشق بود
اینک اما دل بریدن ها گواهی دیگر است
در شب تلخ جدایی عشق را نفرین مکن
این قضاوت انتقام از بیگناهی دیگر است …
.
.
مثل گیسویی که باد آن را پریشان می کند
هر دلی را روزگاری عشق ویران می کند
ناگهان می آید و در سینه می لرزد دلم
هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان می کند
با من از این هم دلت بی اعتناتر خواست ، باش
موج را برخورد صخره کِی پشیمان می‌کند ؟
مثل مادر عاشق از روز ازل حسرت کِش است
هرکسی او را به زخمی تازه مهمان می کند
اشک می فهمد غم افتاده ای مثل مرا
چشم تو از این خیانت ها فراوان می کند
عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند
دردِ بی درمانشان را مرگ درمان می کند …
“مژگان عباسلو”
.
.
جان میدهم به گوشه زندان سرنوشت
سر را به تازیانه او خم نمی کنم
افسوس بر دو روزه هستی نمی خورم
زاری بر این سراچه ماتم نمی کنم
با تازیانه های گرانبار جانگداز
پندارد آنکه روحِ مرا رام کرده است
جان سختی ام نگر که فریبم نداده است
این بندگی که زندگیش نام کرده است
بیمی به دل ز مرگ ندارم که زندگی
جز زهر غم نریخت شرابی به جام من
گر من به تنگنای ملال آور حیات
آسوده یک نفس زده باشم حرام من
تا دل به زندگی نسپارم به صد فریب
می پوشم از کرشمه هستی نگاه را
هر صبح و شب چهره نهان می کنم به اشک
تا ننگرم تبسم خورشید و ماه را
ای سرنوشت از تو کجا می توان گریخت ؟
من راهِ آشیان خود از یاد برده ام
یکدم مرا به گوشه راحت مرا رها مکن
با من تلاش کن که بدانم نمرده ام
ای سرنوشت مرد نبردت منم بیا
زخمی دگر بزن که نیافتاده ام هنوز
شادم از این شکنجه خدا را مکن دریغ
روح مرا در آتشِ بیداد خود بسوز
ای سرنوشت هستی من در نبرد توست
بر من ببخش زندگی جاودانه را
منشین که دست مرگ ز بندم رها کند
محکم بزن به شانه من تازیانه را
.
.
شدم مانند رود از بارشی جریان که می گیرد
که من بدجور دلتنگ توام باران که می گیرد
دلم تنگ است می دانی پناهم شانه های توست
کمی اشک است درمانش دل انسان که می گیرد
من آن احساس دلتنگی ناگاه پس از شوقم
شبیه حس دیدارم ولی پایان که می گیرد
غروبی تلخ و دلگیرم غروب دشت تنهایی
دل دشتم من از نی ناله چوپان که می گیرد
چه بی راهم چه از غم ناگزیرم من چه ناچارم
شبیه حس یک قایق شدم طوفان که می گیرد
چقدر از خاطراتت ناگزیرم نه گریزی نیست
منم و باز باران بین قم تهران که می گیرد
تو را عشق تو را آسان گرفت اول دلم اما
چه مشکل می شود کارم دلم آسان که می گیرد
سپردم به فراموشی به سختی خاطراتت را
ولی باران که می گیرد ولی باران که می گیرد
“سید محمدرضا شرافت”
.
.
آه جز آینه ای کهنه مرا همدم نیست
پیش چشمان خودت اشک بریزی کم نیست
یک خودآزاری زیباست که من تنهایم
لذتی هست در این زخم که در مرهم نیست
اشتیاقی به گشوده شدن این گره نیست
ورنه تنهایی من که گره اش محکم نیست
من از این فاصله ها هیچ ندارم گله ای
هرچه تقدیر نوشتست بیفتد غم نیست
لذتی نیست اگر درد نباشد جانم
هیچ شوری بهتر از شور پس از ماتم نیست
بی سبب درد که هم قافیه با مرد نشد
آدم بی غم و بی درد بدان آدم نیست
تو نبین ساکت و آرام نشستم کنجی
درد ناگفته زیاد است ولی محرم نیست
.
.
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
چون پرتو ماه آیم و چون سایه دیوار
گامی ز سر کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو من سوخته در دامن شبها
چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بی مهریت ای گل که در این باغ
چون غنچه پاییز شکفتن نتوانم
ای چشم سخنگوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
.
.
چقدر سخت است در این دنیا حدیث آرزو گفتن
چقدر زیباست در آن دنیا بدون آرزو خفتن
چقدر سخت است که دردت را برای دیگران گویی
چقدر زیباست حریم دل به هنگام دعا گفتن
چقدر سخت است بهاری که بدون یار می آید
چقدر زیباست به یاد یار به دیدار خزان رفتن
چقدر سخت است درون باغ باشی و نبویی گل
چقدر زیباست گل باغی در اوج آسمان بودن
چقدر سخت است که دنیا را پر از رنج و جفا بینی
چقدر زیباست کنار او پر از عدل و صفا بودن
چقدر سخت است که انسان ها در این دنیا نمی مانند
چقدر زیباست در آن گیتی به رودی پاک پیوستن
چقدر سخت است که در بند جهانی بی چراغ باشی
چقدر زیباست به دیدار چراغی چون خدا رفتن
چقدر سخت است شبی تا صبح به دنبال مَهَت گردی
چقدر زیباست سحرگاهان به سوی نور روان بودن
چقدر سخت است شب هجران کنار ساحلی آرام
چقدر زیباست جزیره ای به پهنای خدا بودن
چقدر سخت است که یارت را درون آسمان بینی
چقدر زیباست سحرگاهان برای او دعا گفتن
چقدر سخت است جدا از او برای او غزل گویی
چقدر زیباست شباهنگام پی او تا خدا رفتن

 

درباره : شعر و داستان , داستان عاشقانه ,
امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0


نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
برچسب ها : اشعار رمانتیک فاز عشق , اس ام اس فاز عشق , دوبیتی عشق و عاشقی , شعر زیبای شکست عشقی , شعر عاشقانه باحال برای معشوق ,
بازدید : 342
تاریخ : سه شنبه 13 اسفند 1392 زمان : 14:18 | نویسنده : ESMAIL | نظرات (0)

مطالب مرتبط

ارسال نظر برای این مطلب


کد امنیتی رفرش


اطلاعات کاربری

عضو شويد


فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد


خبرنامه
براي اطلاع از آپدیت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود